تیتر صفحه ی اول رومه کیهان در 6 آبان 1391: 

 فیلمساز معروف ایرانی و حرفهای عجیبش از روایت دیدار یک ساعته با یک جادوگر 

 

رومه همشهری تیتر صفحه اول ، ستون چپ بالای صفحه. در تاریخ 6آبان 1391:

   زنگ هشدار برای جادوگر شیراز 

 

سه روز بعد 

رومه آفتاب یزد با تیتر بزرگ صفحه نخست؛ 

ایت لله . جادوگر شیراز را مرتد شمرد. 

10آبان 1391 رومه ی افق فردا. سمت راست ، تیتر کوچک با تصویری از فرد ملغب به شیطان ، با عنوان سرتیتر ؛ چرا سرباز در لشکر شیطان شویم؟ 

  

فضای مجازی و فیلترینگ سازمان یافته و هدفمند تمامی مطالبی که در آنان به واژه .    

ادوین معدوم » _ جادوگر شیراز » _ ارتداد ادوین » _ شیطان پیامی فرستاده » اشاراتی داشته اند و لینکهای حاوی اخبار مربوطه و نسخه های موجود در بایگانی های نشریات ، تمامن ثبت ضبط جمع آوری و منهدم گشت. 

اما نسخه های رومه های فروخته شده را نمیشد جمع آوری کرد . و از طرفی چنین حساسیت نشان دادن به یک خبر زرد و ساده که تنها با هدف جلب توجه ی مشتریان و فروش بیشتر نشریات در صفحه ی نخست آمده بود کمی عجیب بنظر میرسید.   

کمتر کسی دنبالش را گرفت تا پیگیر شود که ماجرا چه بوده . اما آنجایی که بی مقدمه از رسانه ی ملی و صدا و سیما برنامه ای بروی آنتن رفت بنام مستند شوک که به این سوژه پرداخته بود ، باز به اهمیت حساسیت سوژه افزود . و پس از مدتی در اسفند 1391 در روز جلسه ی علنی مجلس شورای اسلامی در بهارستان یکی از نمایندگان شهر چابهار پشت تریبون حرفهایی در خصوص سوژه مطرح نمود که تمامن پیچیده در اضطراب و دلواپسی بود. ، وی اینچنین گفت؛ شما به امار های معتبر داخلی و حوادث در تاریخ های از پیش تعیین شده دقت کنید . من نگرانم. اگر این شخص ک اینها را گفته علم برین داشته باشه چی؟. اون تا الان ک پنج ماه گذشته به حدی درست پیشگویی کرده که من یه لیست. از تاریخ و حوادث رو توی خانه ام به دیوار زدم. و هر روز صبح اول نیگاه میکنم ببینم چی قراره بشه ، من به ملاقاتش رفتم و اون رو توی خونه اش دیدم. ، اصلا اونی نیست ک فیکر میکردم ، اخرش گفت قراره ک بیکار بشی . به من اینو گفت ، من خندیدم گفتم تا وقتی خدایی بالا سر حاضر و ناظره استکبار جهانی و دشمنان اسلام هیچ غلطی نمیتونن بکنن. اون گفت ؛ شغل شما چیه ؟ چرا این همه تشکیلات داری؟ بادیگارد داری ؟ بهش گفتم ؛ حرف اضافه ممنوع . اونم با پوزخند گفت؛ قبل اینکه تقویم جدید بیاد روی دیوار ، بخاطر من. ، بیکار میشی .  

گفتم بهش ، من هم که با حرف توی شیاد کار پیدا نکردم ، ک الان با حرف تو بیکار بشم ، بلکه آراء یه ملت پشتمه 

. اون خندید .

 

دو روز بعد از بیان این مزخرفات در صحن علنی ، او بیکار شد تا اواسط اسفند را با فراغ باز به پیشواز عید برود

 

 او پس از آن سخنان با فشاری که از جانب دستهای پشت پرده و بالا دستی ها به وی وارد شد ، استعفا داد تا نماینده ی ذخیره ی عدل بدل چابهار جایگزینش در مجلس شود. از آنجایی که تمامی جلسات علنی توسط رادیو بهارستان از موج اف ام پخش میشود سخنان او ضبط و توسط شبکه های مجازی نشر یافت و هجده اسفند در اخبار شبانگاهی شبکه های خودفروخته و شیاد خارجه که ترویج فساد و شایعه هدف اصلی شان است پخش گردید ، وویس آف آمریکن VoA. و فردایش بی بی سی استعمار پرست نیز پخش شدBBC 

در این سخنان نماینده ی خرافاتی مجلس که بی شک معلوم الحال و فاقد عقل سلیم بوده با لهجه ی زیبای گویش محلی خویش از نشانه های تعبییر گفته های ادوین معدوم سخن به میان میاورد و کلمه ی عجیب و بی ربطی که نقل قول از ادوین معدوم است را به زبان میاورد و میگوید ؛ 

داسونی اگر اون صحیح پیشگویی کرده و داسونی متولد بشه ، جنایات فجیع و تلفات سنگینی متحمل کشورهای همسایه میشه و این موجب باز شدن پای کشورهای متخاصن در منطقه میشه. که خب صلاحدید نیست .  

 

داسونی. چه. بود . چه. شد؟ و چگونه. همه ی ما. داسونی را با همین محتوای پلید. میشناسیم . .  

 

ابتدا به نوشته های دستنویس یک بانوی فیلمساز که در اول این مطلب درون تیتر رومه ی کیهان به ان اشاره شده بود بپردازیم . چون هیچگونه دخل و تصرفی در آن نشده. . اما پشت ظاهر معمولی حوادث درون دستنویس عجیب ترین ماجرای دنیا در حال وقوع است که پس از بازبینی تصاویر دو دوربین مخفی این مستند ساز. عیان خواهد شد . قابل ذکر است که این بانوی گرامی هم اکنون در بیمارستان روانی شفاه بستری است و همچنان سرگرم طرح پرسش از اطرافیان بابت دیدار یک ساعته اش با ادوین معدومی شیاد و شیطان پرست است. با ارزوی شفاه برای ایشان. به دستنویس ایشان در نقل روایت مینشینیم. با توجه به این موضوع که رضایت کتبی بابت نشر دستنویس این بز گوار را نداریم زیرا ایشان صلاحیت روحی روانی و عقل سلیم شان در وضعیت مساعدی نیست. 

 

 

 

 چقدر دلم واسه کباب کوبیده لک زده ، بگذریم . بسم الله . رنگ جوهر ابی این خودکار به سبزی متمایل شد یهو ، چ عجیب . بگذریم. 

شش ماه از تماس غیرمنتظره ی استاد شیرین نشاط با شرکت فیلمسازی من در شهر آنکارا گذشت تا موفق به پیدا کردنش بشم. از خوشحالی هول شده بودم ، نمیدونم چرا بی اختیار زنگ زدم به شماره ی استاد شیرین نشاط ، و بی توجه به اختلاف زمانی مابین ایران و نیویورک ، و بی انکه به خودم مسلط باشم با بغضی کنج گلو ، و صدای لرزان گفتم؛

سلام، سلام. خانم نشاط پیداش کردم پیداش کردم ، بخدا پیداش کردم ،، الو.

بییییب. بیییییییب 

ظاهرا زیادی جوگیر شدم چون هنوز کسی گوشی رو جواب نداده و من دارم واسه خودم حرف میزنم ، یهو صدای استاد و نوع خاص الو گفتنشون توی گوشم شیرین نشست.

هااالووو ، ور. آر. یو؟ آر. یو. اوکی؟ 

_سلام خانم نشاط منم ببخش بی موقع زنگ زدم ، سرشبی بی خواب تون کردم حتما؟

• نه جانم. بنده درحال صرف نهار بودم.

_عجب تابلویی شدمااا. پاک فراموش کردم که استاد ساکن نیویورک هستن کمی هول شدم و منعو منع کردم و استاد شروع به پرسش کرد ازم و گفت؛ 

• چه شد؟ موفق شدی به ایران بری؟ یا که هنوز تصمیم داری صبر کنی؟  

_ استاد من الان یک ماهه که ایرانم ، و برخلاف تصورم شیراز پیداش کردم و. از تهران اومدم اینجا، الانم آدرسش رو پیدا کردم ، و از کافه ی سرکوچه سوالاتی کردم ، که گفت اره. طرف نیم ساعت پیش از جلوی کافه رد شده و رفته خونه ی خودش . استاد جلوی خونه ی طرف هستم ، یعنی دقیقا یک وجب با زنگ آیفونش فاصله دارم ، چه بکنم؟ 

• خب تنهایی یا با گروه فیلمبرداری ؟  

_ نه استاد من فقط به هدف پیدا کردنش به ایران اومدم ، هیچ تجهیزاتی نیاوردم ،غیر دو تا لنز مخفی که همراهم دارم. چون باورم نمیشد بشه با چهار تا مشخصات جزیی توی ایران به این بزرگی. پیداش کرد.  

• خب لااقل برو باهاش سلام علیک کن. و کمی باهاش اشنا شو ، و گرم بگیر تا یخش بشکنه. ، شاید بتونی رضایتش رو بگیری واسه ساخت مستند 

_ اخه استاد . والا. هیچ نمیدونم باید بهش چی بگم؟ مثلا الان پشت ایفون اگه پرسید که شما کی هستی من به دروغ بگم خبرنگار. به نظرتون خوبه؟ یا مثلا الکی وانمود کنم ک ادرس رو اشتباه اومدم و مسافرم 

بیب بیب بیب 

اه ، چرا قطع شد ؟    

خودمو اماده کردم و یه نفس عمیق کشیدم ، به اسمون نگاه کردم و دعا کردم ک لااقل بتونم به هر طریق. وارد خونه اش بشم و لااقل اون تا جلوی درب بیاد و من بتونم برای چند لحظه ی کوتاه با لنز چهار مگاپیکسلی دوربین مخفی که درون گیره ی روسریم هست و یا با لنز هشت مگاپیکسلی درون کیفم که حرفه ای جاسازی و مخفی شده ازش فیلمی بگیرم . با توجه به چیزهایی ک شنیدم خوف عجیبی منو گرفت ، ولی بعد به حرفهای همکارهام فکر کردم که منطقی بنظر میرسید و معمولا چنین افرادی ظاهری کریح و زشت دارند و اکثرا دچار مشکلات جسمی حرکتی و ناتوانی هستن ، چون احتمالا بخاطر مسایل ماورایی و ماواطبیعه و ریاضت هایی ک متحمل شدن بهشون آسیب هایی رسیده تا به مرحله ای از توانمندی های شون اضافه شده.   

تپش قلبم منو به نفس نفس انداخت و گرمم شد ، کمی فاصله گرفتم و از چند متر روبروتر به خانه ی قدیمی طرف دقت کردم ، نور مهتاب خاصی به شهر شیراز میتابه امشب. اما باز برای عکسبرداری کمه. با این حال همه ی تجهیزات تخصصی ضبط صدا و تصویر از دو لنز در دو جهت مختلف رو روشن کردم . و چون میدونستم که احتمال زیاد اخر این مستند به تصاویر لحظه ی نخست و اغاز ساخت این پروژه نیازپیدا میکنیم ، پس کاملا استایل حرفه ای و محقق رو گرفتم و دگمه ی ضبط رو فشردم. 

_سلام من س. از انکارا به ایران سفر کردم تا به چندو چونده یک ماجرای عجیب رسیدگی کنم و پرده از اسرار بردارم . پس یکماه شخص. ابد. رو. برخلاف. چیزی که در گزارش خبری بیست و سی و برنامه ی مستند شوک گفته بودند در شیراز پیدا کردم. البته به ادرس پخش شده از مستند شوک و گزارش خبری هم در قیطریه ی تهران رفتم ، ولی چنین شخصی رو هیچکس نمیشناخت در اون کوچه . در عوض همه ی همسایه ها. در کار گرفتن فال قهوه. مشغول بودن. در کوچه . ولی پس از تحقیق توسط یک فرد معتمد که خواسته تا اسمش فاش نشه ، سر نخ رو در این ادرس شیراز و تصویر خونه ی قدیمی ای که میبینید پیدا کردیم. و الان هم بنده میخوام زنگ ایفونشون رو بزنم و خودمو بطریقی. بهشون نزدیک کنم .

( چند قدم رفتم جلو و حواسم بود که لنز ها رو در جهت صحیح نگاه دارم ، رسیدم به درب و صدامو با سلفه صاف کردم ، و در لحظه ای که دستم سمت فشردن آیفون حرکت کرد ، درب باز شد ولی من که هنوز زنگ نزده بودم.     

  درب رو هول دادم ، درب چوبی و قدیمی ، زهوار در رفته اما عتیقه ، و با حرمت. وقتی داخل شدم ، حین بستن درب متوجه شدم که درب هیچ آیفون و یا سیستم خاصی بهش نصب نیست ، لابد. این هم یکی از شیادی ها و نکات شعبده واری هست ک برای فریب مردم درست شده .

یالله. یالله. کسی خونه نیست؟ صاحب خانه؟. 

  عجب خانه ی بکری ، سنتی ، و منحصر بفرد ، حیاط قدیمی و حوض درونش. که لبریز از آب شده ، صدای فواره ی اب و جوش و خروشش به گوشم طنین خاص کودکی ها و خاطرات خانه ی مادربزرگ مرحومم رو به یاد میاره. ، عطر. عود . دقیقا طبق انتظارات . درخت مجنون و برگهای لرزانش خیمه بر سر حوض زده ، چندین تا ماهی گلی و سرخ که در یک خط فرضی شنا میکنند . چندین اتاق . . صدای خوش یک جوان از انتهای حیاطی بلند بگوش میرسه که میگه

؛ سلام ، خوش اومدید ، الان خدمت میرسم

عجب لحن مهربان و دلنشینی 

پسرکی بلند قامت حدود 185 زیبا رو و خاص تر از چیزی ک در توانم باشه تا توصیف کنم ، با دستاش موههای صاف و خیلی بلندش رواز جلوی چشمای عسلیش کنار میزنه ، و با حالتی که درآمیخته با خجالت و حجب و حیا باشه نگاهش رو از نگاهم میه و خیره به زمین خطاب به من میگه؛ ، خوش اومدید ولی شما چطوری اومدید داخل؟ مگه درب باز بود؟ ایراد نداره ، جانم؟ بفرمایید؟ امرتون چیه؟ 

_ من ناتوان از خلاقیت و قدرت بیان ، با کلمات بریده بریده گفتم ؛ 

سلام ، من. . من. بزارید حقیقت رو بگم که. با شما کار ندارم ، بنده یه امرخیری با آقای ابد معدوم . دارم ، ایشون تشریف دارن؟ شایدم بی وفته و فردا بیام بهتر باشه ، والاا. کمی هول شدم. همین

• من ابد رو نمیشناسم ، ولی خودم ادی هستم. یعنی ادوین معدوم هستم چه امر خیری؟ . اولین باره شمارو میبینم ؟ یا که .؟ متاسفانه بجا نمیارم . شما؟.

_ میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم . من از راه دوری اومدم ، یکماه توی تهران دنبالتون گشتم ، . 

•والا داخل خانه. وضعیت پذیرایی ازتون رو ندارم ، اما خونه ی خودتونه . و من شوکه ام. شما چطور اسم فامیلی من رو بلدی؟ من خودم توی شیراز غریبم. بعد شما چطور اومدید داخل خونه و اسم پدربزرگ مرحومم یعنی ابد معدوم رو هم بلدید. انشالله خیره من در خدمتم 

 

پسره اومد و دست هاش رو روی سینه اش به آغوش کشیده بود و با فاصله ای کمی دور تر از حالت مکالمه ی عادی. زیر بید کهن ایستاد ، و من هم به ایوان خونه تکیه دادم ، اون. به حرفهام گوش میداد و سراپا سکوت بود ، و نگاهش رو میید ازم ، ادم خیلی چشم پاکی بود ، من بخودم که اومدم حدود نیم ساعتی بود داشتم حرف میزدم و متکلم وحده بودم ، اونم که از ایستادن خسته شده بود. اولین. نشانه های. عجیب رو بروز داد و منم سریع کیفم رو در زاویه ی صحیح نگه داشتم تا فیلم و از دست ندم ، اون در حرکتی غیر عادی برای نشستن ، رفت و روی لبه ی حوضی نشست که لبریز از آب بود. یعنی دقیقا روی سطح خیس کاشی های حوضچه نشست و پاهاش هم داخل حوض گذاشت ، در حالی که شلوار کنف سفیدی به تن داشت ، و عمق حوض یک متری بود ، و اون یهو خیلی عادی سرشو خم کرد پایین و از کف حوض یک برگ آورد بیرون و از لحن متعجب من به خودش اومد و سرشو بالا گرفت ، تا ببینه چرا یهو حرفهام رو قطع کردم ، من یه حس عجیب و غریب ک قادر به توصیفش نیستم رو دارم ، و فشار زیادی روی خودم حس میکنم ، . .

خداحافظی کردم یا نه ، هیچ یاد ندارم ، گوشهام سوت میکشه ، تا سرحد تشنج حالم غیر کنترل شده و فقط به کمک نیار 

دی. دیو. دیوار بسته شد رفت. #[یعنی چه؟ چه شد؟ چرا چنین جمله ء بی مقدمه ای پس از چندین خط خالی از کلمه به یکباره کسی از پیشش میرود و البته دیوار را میشکافد و میرود و دیوار بسته میشود ، اینها آیا در توهماتش رویداده ؟ اما خوشبختانه دو لنز دوربین و کارت حافظه اش موجود است تا بدانیم در آن لحظات چه گذشته ] ' 

 

پس از بستری شدن وی ، درون کیف چرم کوچکی که با بند درون گردن وی بود ، این کارت حافظه ، با ظرفیت 32 گیگ پیدا میشود که مخصوص دستگاههای مخفی فیلمبرداری است . و یک فلش هم در جیب کیف ایشان یافت شد که محتوای آن با دستور مقام محترم دادستانی شعبه ی دادگاه ویژه ی جرایم کیفری . و. ضبط و بایگانی شد . و اکنون با دریافت مجوز مربوطه از قاضی محترم جناب اقای ریاست شعبه ی در اختیارمان قرار گرفته . و تنها به مشاهده ی فیلم برای یکبار ، آنهم درون محیط تعین شده و حفاظت شده ی دادستانی کل شیراز و در حضور سه مامور امنیتی خواهیم بود . ک حضور مامورین سبب پیشگیری از کپی گیری میشود و حتی امکان تکرار یک صحنه را مجددا از ما سلب میکند. به هر حال بنده یعنی سید حمزه مسلمی بهمراه خبرنگار ویژه ی رومه ی حوادث همشهری یعنی اقای سعید صفری فیض. روبروی صفحه ی تخت مانیتور مینشینیم . نماینده ی دادستانی که بی شک خودش فیلم را دیده ، هیچ استرسی ندارد و به شوخی میگوید؛ چیه؟ چرا رنگتون پریده؟ والا من صدبار دیدمش ، هیچ چیز خاصی درونش نیست. خیلی اماتور و غیر حرفه ای فیلمبرداری شده ، حتی قسمتهای جلوه ی ویژه اش بی نهایت بچه گانه ست. کسی ک اینو ساخته از پسربچه ی منم نابلد تر بوده . چون توی هالیوود طرف میلیاردها هزینه میکنه تا جلوه های ویژه میسازه ، درضمن اونا از پشت زمینه و پرده ی سبز استفاده میکنن. . چیه؟ چرا شما دو تا بیشتر مضطرب شدید؟ 

من برایش تعریف میکنم ک این یک فیلم ساده ی بدون کارگردانی و بی ادیت و بی بازیگر و کاملا خالص و مستنده

سپس فرد عمیقا بفکر فرو میره ، و حتی حاظر به حضور در اتاق نمیشه تا برای بار دوم فیلم یکساعته را ببینه .  

از او پرسیدم چرا ؟ آیا چیز ترسناکی درون فیلم است؟ 

او گفت؛ آخ خ. ای کاااش چیز ترسناکی بود. ، لااقل نهایت امر موجب وحشت من میشد . ولی روح و روانم رو نابود نمیکرد.

 

ده دقیقه بعد و اغاز فیلم 

 

 

 

یک هفته شده ، من حمزه ام ، تمایلم برای شرح ماجرا از دست رفت ، احمق بودم میخواستم چنین ماجرایی رو واسه دیگران شرح بدم . تازه فهمیدم ک ما انسانها واسه چیزایی ک هر روز باهاشون سرو کله میزنیم. اسم و واژه انتخاب میکنیم ، اما. من واژه ای ندارم براش . 

چی بگم ؟ اره پسره رو پیدا کردیم ، توی سردخونه معالی اباد ، بلوار معلم هست . اخه ما بعد دیدن فایل ، برای اطمینان از مشاهدات مون به محل حادثه رفتیم ، به لطف تصویر دکل مخابرات و یک برج بلند مشکی در تصویر تونستیم ادرس رو پیدا کنیم . در ضمن بزارید بگم از اولش چی پخش شد ، 

برخلاف ادعای نوشتاری مستند ساز ، که خانه ی زیبا و رطافت و نسیم و عطر خاطرات کودکی و صدای جوشش آب درون فیلم نبود اما انگار واقعا به چشماش چنین دیده میشد ، چون اون پشت یک درب حلبی و زشت ، که در فیلم دیده میشد ، میگفت عجب درب قدیمی و قلم کاری شده ای هستش ، این قسمتش تصویر یک اژدها حکاکی شده واااو چه زیباست ، انگار تصاویر دیو و اجنه رو با طلاکوبی بالای تاج درب کوبیدن، و با انگشت اشاره نشون میداد. ولی توی تصویر دقیقا داشت به قسمتی از درب حلبی و زشت اشاره میکرد که اسم مارک روغن جامد لادن نوشته شده بود ، یعنی درب از تیکه حلب های روغن جعبه ساخته شده بود ، در ضمن ایفونی در فیلم نبود ، از همه جالب تر جایی بود که فکر میکرد درب رو کسی براش باز کرده ، اما توی فیلم درب از لولا کنده و سقوط میکنه سمت حیاط، ولی اون طوری وانمود به عبور از درب میکنه که انگار واقعا وجود داره ، لحظه ای که به ماهی قرمز ها در حوض اشاره داره ، ما فهمیدیم که درون حوض هیچ آبی نبوده ، تا بخواد ماهی باشه ، در ضمن اون به لاشه ی گربه دست میزنه و میگه عجب گل شمعدانی عجیبی ، چه لطیفه ، توی تصویرش هیچ پسر زیبایی ما ندیدیم ، بجاش چیزیایی دیدیم ک غلط کردم دیدم. خدا ببخش. توبه . خدا چه خبره ؟ خدا ما رو به حال خودمون نگذار ، خدا ،، من ادم ترسویی نیستم ، اما چیزای بدی دیدم. میترسم که از تماشای اون جنایت ، روحم متلاشی و پژمرده شده باشه ، چون افسرده ام ، چون ب کمک نیاز دارم ، یکی باید بیاد و بهم ثابت کنه همه ی اینا دروغه و من خواب میبینم ، بزارید بگم ، یک موجود شبهه انسان با صدای غیر انسانی و ظاهر کریع و منزجر کننده که نمیشد فهمید مرده یا زنه ، هرچی بود پیر و خرفت بود خرناس میکرد ، اما بنده ی خدا خانم مصاحبه کننده طوری جواب میداد ک انگار جادو شده باشه ، و درحال گفت و شنود با یک شخص با ادب باشه ، در ضمن جهت زاویه ی دو لنز کاملا نود درجه از هم اختلاف داشت که سبب فیلم برداری از سمتی شد ک هم جهت با زاویه ی نگاهش نبود ، و هم از لنز مخفی گل روسریش تصویر موجود عجیب که انگار از حضور اون زن شوکه بود و بیقرار بود و حرکتاش شبیه هیچ انسان یا انسان نمایی نبود ، و با قدم های بیمار و کج و کوتاه به یکبار از ته حیاط هجوم میاورد و تا یک سانتی متری لنز دوربین میامد ، ولی انگار اون زن هیچ نمیدید که چه خبره .     

اتفاقات از اینجا به بعدش خیلی بده.

 

ظاهرا یکی از همسایه های قدیمی اون خونه ی متروکه از درب افتاده بر زمین ، حین رد شدن ، شاهد یک خانم کیف به دوش هست که داره با چیزی عجیب حرف میزنه ، این جوان که در دقایقی بعد برای کمک به داخل حیاط میاد. چندین بار تاکید میکنه که اینجا جن داره ، خانم بیا بیرون ، خانم دیوانه میشی ، خانم مگه کوری لامصب اونجاست ، رفته پشت درخت ، بیا بیرون خانم ، بسم الله ، خدایا پناه بر تو ، تصاویر نویز داره ، موجود انگار چسبیده به لنز ، چون صدای خر خیر میاد و خورناس آما تاریکه ، صدای زن مستند ساز که ناله ی کمک سر میده اما انگار نفسش یاری فریاد نمیده ،  

تصویر تغییر میکنه و صدای خروس میاد ، تاریکه ، زنه داره میدوه ، به حوض میرسه ، توی حوض چیز زیادی معلوم نیست ، ولی زن مستند ساز میگه چشمش کو؟ اینجا جسد یک پسر پیدا کردم ، چه آرامش بخش

(یعنی پس از این همه جنایت و وحشت ،، چگونه کسی ک میگفته کمک کمک ، داره از جسد نامهلومی فیلم میگیره میگه چه ارامش بخش ؟) 

بعد به زبان عربی آفریقایی حرف میزنه ، عجیب نامفهوم ، با صدای خشدار و کلفت ، باورش سخته که بگم ساعتها تا پایان شارژ باطری اولین دوربین دم حوض نشست و زمزه ی نامفهومی میکرد یهو صدای دیگه ای از حنجره ا ،ش. خنده ی شیطانی سرمیداد، یهو میگفت. برو بیرون ولم کن ، ابن جسم خودش روح داشت ، چیکارش کردی ؟ بعد با صدای خودش میخنده میگه رفته توی این چشم های نشسته لب حوض. و انگار مشغول جویدن چیزی میشه ، و میگه چطور چشم میخوری تو ؟ در حالی ک با دهن پر و حین جویدن چنین سوالی مبکنه ، هوا که روشنای طلوع خورشیده نویز قطع و چیزی مثل همون موجود اولی ، از سمت چپ تصویر میاد بیرون از کالبد زن و میره توی دیوار اللته انگار خنده میکرد بجای خس خس . زن شروع به دویدن میکنه ، شارژ دوربین تموم ، ولی دستگاه ضبط صدا تا 12 ساعت بعد مشغول ضبط صدا میشه . تا حافظه اش پر میشه و متوقف میشه. ولی طی ساعت های اولیه زن به پلیس 110 هفت بار زنگ میزنه ، ولی بجای حرف زدن خس خس میکنه ، شش بار به اورژانس تماس ولی ناله میکنه ، جسد اون پسر بصورت متلاشی در انتهای باغ پیدا شد ، در حالی که دستگاه ضبط صدا نیز انجا بود ، ینی مجدد ان بانو مستند ساز به ان خانه و پیش جسد بازگشته ، اما چرا ، بروی جسد متلاشی شده جای دندان و جویده شدن در کالبد شکافی کشف شد . . . . . 

 

مسولین بیمارستان روانی ، او را در زیر زمین قرنطینه کردند. تا بفهمند که آیاباز مث هر شب ، گربه ی سیاه از یر تختش بیرون خواهد امد یا که خیر ؟ 

در تصاویر دوربین های امنیتی تصاویر عجیبی ست که سراسر اینترنت را گرفته . من به خداوندی خدا اشک از چشمانم سر ریز شده . چرا نسبت به ناشناخته ها علم ناتوان مانده ،   

 

در ضمن ایا اول ماجرا در دست نویس هایش بخاطر دارید ک نوشته بود ، از کافه ی سر کوچه پرسیدم و گفت که الان طرف رفته خونه ؟

 

درون فیلم کافه ، تنها یک گربه ی سیاه است که دست ندارد و گویا با گربه حرف میزند و انگار چیزهایی شنیده ک در صدا ما نمیشنویم. چون ان موقع هنوز دگمه ضبط صدا را نزده بوده 

، 

لحظه ای که چشم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها